حسینیه
بعضی روضهها طوری در غم غوطهورند که نیازی نیست کسی آنها را با سوز بخواند یا در ذهنت برای آنها تصویر بسازی. همین که حروف به هم وصل شوند و چند تا کلمه درست کنند، انگار واژهها روی کاغذ دسته راه انداختهاند و خودشان مشغول عزاداری شدهاند و طوری گریه میکنند که تو را هم به گریه میاندازند. البته ساختن ترکیبهایی که همچین جنسی داشته باشند، فقط از اهالیِ «لایمسّه الا المطهرون» بر میآید؛ همانهایی که با «مسّ ِ مصیبت» به مقام تطهیر رسیدهاند و مثل خود اباعبدالله، با خونی که از زخمهای حسین جاری است، غسل کردهاند: «السلام علی المغسّل بدم الجراح؛ سلام بر آن کس که با خون جراحات، غسل داده شد»…اینها کلماتِ زیارتی است که از «ناحیه مقدسه» صادر شده و من جز عصر عاشورا جرأت نمیکنم به خطوطش نگاه بندازم. اما چه میشود کرد که کلماتش توی ذهن باقی میمانند و در تمامی طول سال، آدم را رها نمی کنند و هی سلام میدهند به حالاتِ مختلف سیدالشهداء: «السلام علی الخدّ التریب؛ سلام بر گونه ی خاکآلود.» و تو را پرت میکنند لابهلای خطوط مقتل در عصر عاشورا که: «صالح بن وهب چنان نیزهای بر آن حضرت زد که از اسب، با گونه ی راستش بر زمین افتاد.»کلماتی به این سنگینی، قاعدتا نباید فقط حاوی یک روضه باشند و میتوانند از عصر عاشورا به تمام شبها و روزهای بعدی هم تعمیم پیدا کنند. منظورم این است که اگر سری را به نیزه کنند و به نیزهدار بسپارند و او هم بخواهد راهی مثل کربلا تا شام را طی کند، بالاخره خسته میشود و روزی چند بار نیزه را ـ با همان سری که رویش زدهاند ـ روی زمین پرت میکند تا استراحت کند و دوباره همان گونه ها هستند که خاکآلود میشوند…گریههاکردیم و سینه زدیم. خدا قبول کند. اما به گمانم «ناحیه مقدسه» یعنی همان جایی که این کلمات از آنها صادر شده، بعد از صدها سال هنوز هم بوی خاک و خون میدهد؛ همان خونی که دور و بَر گونههای خاکیِ حسین طواف میکرد…